Sonntag, 29. August 2010

پشت هر خط خوردگی مشقی پیداست

و دستی که جای قلم را درد می کشد.

مثل خانه ای قدیمی

که جایش برجی سیمانی سبز شده

یا میدانی خالی در دل شهر

که سر ماشین ها را گیج می آورد

و تو از راه می رسی

می جویی پرسان پرسان

می گذری از هزار ویک ریش و تسبیح

پنهانی در پارچه ای سیاه

بیقرار برای تنها یک بار در زدن

و میدان خالی شهر

با دهانی پر از غبار

به تو ریشخند می زند.




Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen